«خانومْ ماه» داستانی از زندگی خانمْناز علینژاد همسر شهید شیرعلی سلطانی اهل شیراز است. این داستان در سه فصل جداگانه روایت میشود و از زندگی و انتخابهای خانمْناز میگوید. ساجده تقی زاده نگارش این کتاب را بر عهده داشته و بهنشر ناشر آن است. این رمان زندگی زنی را روایت میکند که از کودکی با […]
[ad_۱]


این رمان زندگی زنی را روایت میکند که از کودکی با سختیها و مصائب دوران انقلاب و جنگ هشت ساله آشنا شد و خانوادهاش، نمونهای از ایثارگری و شجاعت بودند. نویسنده با دقت و ظرافت، روابط خانوادگی، خاطرات جنگ و داستانهای محله شیراز را به تصویر میکشد. کتاب به مخاطب نشان میدهد که چگونه ایمان و مقاومت فردی میتواند زندگی یک خانواده را در برابر سختیها محکم نگه دارد. روایت، با پرداخت به جزئیات فرهنگی و تاریخی، تجربهای ملموس از آن دوران ارائه میدهد.
تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر این کتاب در آبانماه ۱۴۰۴ و در ایام شهادت حضرت فاطمهالزهرا سلاماللهعلیها و هفته کتاب، توسط مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر خواهد شد. به همین مناسبت بخش کتاب رسانه KHAMENEI.IR در ادامه به معرفی این اثر میپردازد.
هربار که با هر روایت و قصه و تصویری برمیگردم به زندگی مردان غیرتمندی که با دستِ خالی و بدون تجربه و آزمون قبلی، دهه ۶۰ سدهی گذشته را یکنفس و یکدل، به درخشانترین و سرفزارانهترین و با افتخارترین شکل ممکنش برای آیندگان و تاریخ ساختند، بی برو برگرد یاد امامشان میافتم. پیرمرد روشن ضمیری که وقتی عصا برداشت به شکافتنِ نیلِ ناامیدی و یأس و ترس، ریشش سفید بود و وقتی از او پرسیدند که برای قیامی که شروع کردهای، کو سربازت؟ بلادرنگ گفت که «سربازان من در گهوارهاند» و راست گفت و تاریخ سر صبر ایستاد به تماشای یکان یکان آن دختران و پسرانِ در گهواره که بزرگ شدنشان را ببیند و انگشت به دهن بماند از «تماشای ساحت مردانگی اولاد بنی آدم؛ وقتی جنگی ناخواسته آغاز شد… .(۱)»
جالب است که زندگی آن بخش از مردم ایران که جوانی و نوجوانیشان گره خورد به روزهای انقلاب اسلامی، فارغ از اینکه اهل خراسان باشند یا آذربایجان و سمنان و مازندران و شیراز، انگار که از روی هم و به یک شیوه نقاشی شده باشد، بیآنکه هم را دیده باشند و خبر و تجربه زندگی به هم منتقل کرده باشند و این نیست مگر معجزهی اکسیر امام روحالله که به هر گِل و مسی در هر کجای ایرانِ بزرگ که خورد، طلا و مطلایش کرد. رازی «کز هر زبان که میشنوم نامکرّر است(۲)»
برای من که فرزند پدر و مادری زیسته در آن حوالی تاریخم، شنیدن و مرور روزهای سرد قبل از انقلاب و گرمای بعد از بهمن ۵۷ و غلیانش در روزهای جنگ هشت ساله، با تمام ماجراها و حاشیههایش، هر قدر هم که بشنومشان، تکراری نمیشود و هر روایت و هر قصه از هر مرد و زنِ پیوسته به رود خروشان مقلدان خمینی، جذاب و بدیع و نو است.
«خانومْ ماه» را که ساجده تقیزاده از روی زندگی زنی نوشته که خدا او را بارها و بارها در کورهی امتحان گذاشته و هر بار روسفید بیرونش آورده، رمانی است از انتشارات «به نشر» و مناسب همه که بخوانندش و با پلی از کلمات برگردند به روزهایی که خیلی سال ازشان نگذشته اما الان که نگاهشان کنی فکر میکنی بین تو و آن روزها و آن رسومات، هزار فرسنگ فاصله است.
قصه در دل یکی از محلات حاشیهای شیراز آغاز و تمام میشود و لابلای سطور به هم پیوسته، با لهجه زیبای شیرازیها، به تماشای رسم و رسوم زیبای اهالی آن خطه از دامن زاگرس مینشینیم و زندگی برای «خانومْ ناز» و روایتش برای ما، چنان ساده و بیپیرایه است که بتوانی راحت و بیتکلف، مهربانی دخترکی نوجوان را که خیلی زود مادر شده را بفهمی و بنوشی. سرو نازی که تندباد فقدانِ عزیزان، هی در کودکی و نوجوانی و جوانی و بعدش به تنش وزیده و هی «حکمت خدا را که قصدش از لرزاندن شاخههای زندگی «خانوم ناز» محکمتر کردن ریشههای اوست»(۳) را میهمان قاب چشمان ما کرده است.
نه جلد کتاب و نه بخشهای اولش لو نمیدهند که تو قرارست زندگی زنی را تماشا کنی که خواهر و همسر و زنبرادر شهید است و در خانوادهی پرجمعیت و پر از تولدی که دارد، همه رقم ایثارگر را میتوانی ببینی؛ از مادر و پدر و همسر و فرزند شهید بگیر تا جانباز و مفقودالاثر و رزمنده. اینکه گفتم از نقاط قوت کتابسازی است که باعث جذابیت افزونتر میشود.
بالاتر هم گفتم که خط زندگی زنان و مردانی که جوانیشان خورد به انقلاب امام، یک سمت و سو دارد و جالب است این انطباق شگرف که بدون هماهنگی و الگوگیری از همدیگر، در وصیت شهدا هم تکرار شده است و قهرمان شهید قصهمان «حاج شیرعلی سلطانی» در شیراز، دقیقاً همان وصیت و حسرتی را داشته که پدر شهید من در کیلومترها دورتر از او در آذریجان و هر دو، حسرت زیارت سیدالشهدا را به برزخ بردند و هر دو وصیت کردند که بعد از باز شدن راه کربلا، آنها که ماندهاند و دستشان به آن آستانه میرسد، عکسی از اینان ببرند در حرم امام شهیدان طواف دهند به اطفای آن حسرت. وصیتی که خیلی بار در لابلای خط و خبرهای مانده از شهدای جنگ تحمیلی اول، به کرّات شنیدهایم.
یا آن نشانههایی که هر شهیدی از شهدای ما دارد که خبر میدهد حواسش به خانواده و رفت و آمدشان هست و نگران و پیگیرِ حال و سلامتیشان و هر بزنگاهی که لازم باشد، خواهد آمد و نخواهد گذاشت وقتی پسرش تصادف میکند، سرش زمین بخورد… .
گران و در دسترس نبودن ابزارآلات عکاسی و حسرتِ متعاقبش، در این قصه هم تکرار شده است. مردمِ آن سالها خیلی دسترسی به دوربین عکاسی نداشتند و تکثیر نسخههای همان تصاویر محدود هم خیلی ممکن نبود. این را بگذارید کنار آن صحنه که در عزاداری ظهر عاشورا، وقتی «خانومْ ماه» قاب عکسی از قهرمان زندگیش در دست مردم یکی از محلات اطراف میبیند که لنگهاش را در آلبوم خانوادگی و بین عکسهای معدودی که از شیرعلی دارد، ندارد و هر تلاشی برای دستیابی به نسخهای از آن عکس میکند و چیزی که آخر سر دستش را میگیرد، تکرارِ حسرت است و نداشتن.
من جای نویسنده کتاب بودم، پرداخت بیشتری به «آقا» که مقتدا و مراد شیرعلی بود میکردم. کجا بهتر از روایتِ زندگیِ مرد و زنی انقلابی و شیرازی، برای پرداختن به نام بلندی مانند «آقا سیدعبدالحسین دستغیب» امام جمعه شهید شیراز که پدر معنوی و شمعِ آن جمعِ خالصانه محسوب میشدند. و هم اینکه میپرداختم به مسئولیتی که مداح و روحانی و پاسدار شهید حاج شیرعلی سلطانی در تیپ فجر استان فارس داشت و تاریخ اتفاقات جنگ را دقیقتر میآوردم و دستی از سرِ پرداخت مجدد به سر و روی چهل پنجاه صفحه نخست کتاب میکشیدم و اندک حفرههای موجود را با یکدست کردن متن، پر میکردم تا مخاطب کتاب، تصویر شفافتری از شیرعلی و شیرزنش داشته باشد.
و ممنونم از نویسنده که ما را با بغضهای خواهرانهی «خانومْ ماه» برای شهید صفدر و اشکهای مادرانه برای شهید صادق و مویههای عاشقانه برای شهید حاج شیرعلی، همراه کرد و ما را پا به پا با ماهپارهای پرمهر، از روزهای کودکیش سِیر داد تا نوجوانی و عروسی و به دنیا آمدن بچههایش و لب گزههای دلتنگی از نبودن ِشیرعلی و دست آخر شهادتش تا برسیم به روزی که جنگ تمام شد و اسرا برگشتند و راه کربلا باز شد و صدام سرنگون و ساختن ویرانههایی که از جنگ مانده بود وجهه همت شد، اما کسی حواسش به دل آدمهایی که با این جنگ ویران شده بودند نبود!
کتاب خوشخوان «خانومْ ماه» روایت جذابی است از زندگی یک زن که در خانوادهای پر شهید، همسرش را که یکبار تا سردخانه معراج شهدا رفته و زنده برگشته بود، دوباره و چند باره راهی جبهه کرد و دست آخر، بدن بیسر او را در قبری که از قبل آماده بود گذاشت و حواسش به وصیت و امانتهای «سردار بیسر فتحالمبین» بود و هست… . که الهی به سلامت باشد. آمین.
(۱ فتح خون. شهید سیدمرتضی آوینی
[ad_۲]
منبع
Tuesday, 7 October , 2025